شیر بزرگ

ساخت وبلاگ
اگر هنگام وقوع زلزله در ساختمان باشیم،چه کارهایی انجام دهیم تا سالم بمانیم؟ 1)از پریز برق دوری کنیم. 2)از کمد و ویترین های بدون مهار(پایه)دور شوید. 3)زیر میز های چوبی و آهنی پناه بگیریم،وقتی میز حرکت کرد شما هم همراه میز بروید. 4)زیر تخت ها پناه بگیریم و وقتی هم روی تخت هستیم فقط کافیاست روی سرمان بالش بگذارید. 5)چهار چوب در پناه نگیریم چون آنها استحکام کافی ندارند. 6)از آسانسور استفاده نکنیم چون ممکن است موقع زلزله آسانسور سقوط کند. 7)وقتی داخل آسانسور هستیم و موقع زلزله آسانسور سقوط کرد بخوابید کف آسانسور و تا می توانید دو دست و دو پایتان را دراز کنید. 8)وقتی داشتید از پله ها بالا یا پایین می رفتید یکهو زلزله شد،به نرده ها نزدیک نشوید چون ممکن است در اثر زلزله کنده شوند و شما هم همراه آن بروید پایین،برای اینکه سالم بمانید فقط کافی است روی پله ها بنشینید و با یک دست پشت سر و یک دست روی سر بگذارید و تا وقتی زلزله تمام نشده دستتان را از سرتان بر ندارید. 9)وقتی داشتید بیرون از ساختمان راه می رفتید یکهو زلزله شد،اول دور و برتان را نگاه می کنید اگر دیدید که دور و برتان کاملا خلوت است یک پایتان را روی زمین و یک پای دیگر را نشسته نگه می دارید و دو تا دستتان را رو زمین می گذارید تا تعادلتان بهم نخورد. 10)وقتی زلزله شد و شما و اعضای خانواده در ماشین هستید،اول یک گوش پارک کنید و تا وقتی ک شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 13:48

 معما تا جایی که شاگرد دوهزار تومان رو برای خود و سه هزار رو به آنها پس میدهد درست است اما مشکل اینجا وجود داره که وقتی نفری ۱۰۰۰ میگیرن در واقع نفری ۹۰۰۰ تومان پرداخته اند که ۹۰۰۰*۳=۲۷۰۰۰ و + ۲۰۰۰ میشه ۲۹۰۰۰ تومان!!!! اشتباه همین جاست که نباید ۲۷ رو با ۲ جمع کرد و درواقع باید آنها رو از هم کم کرد.(۲۵+۲ تومان پول شاگرد =۲۷) یعنی سه نفر ۳۰۰۰۰ تومان پول دادند که سه هزار تومان رو شاگرد به آنها برمیگرداند پس آنها ۲۷۰۰۰ تومان دادند که ۲۰۰۰ تومان رو شاگرد برداشته و ۲۵۰۰۰ هزار تومان رو بابت پول ساعت پرداخته اند. به همین سادگی |+| نوشته شده توسط محمدحسین زنجیران در شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۶  | شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:44

قسمت 16 رضا از پایگاه صورتی رنگ خارج شد و با آبپاش کوچک ربفت به طرف گلها تا به آنها آب بدهد،ما هم خیلی یواشکی بدون اینکه رضا متوجه ی مان شود رفتیم داخل پایگاه،خشکمان زد چون داخل پایگاه صورتی رنگ یک گربه ی سیاه و سفید بود که پنجه های تیزی داشت،ما هم که حسابی وحشت کرده بودیم مجبور شدیم از گربه دور شویم و برویم یک جای دیگر پایگاه،گربه هم از دهانش تیغ های بسیار تیزی پرتاب کرد طرف ما،ما هم از هم جدا شدیم و هر کدام رفتیم یک جای دیگر پایگاه،تیغ ها خورد به دیوار پایگاه و بدجوری سوراش کرد،مادر و پدر و من هی تند به تند جابجا می شدیم تا گربه نتواند به ما تیغ بزند،گربه خیلی زرنگ بود و هی تند به تند به طرف مان تیغ پرتاب می کرد،خیلی کار سختی است،چون بباید هی جاخالی بدهیم و به تیغ های گربه برخورد نکنیم اگر تیغ های دهان گربه به ما برخورد کند سورراخ سورخمان می کند و بعد می میریم. رضا بعد از اینکه به گلها آب داد با آبپاشش وارد پایگاه شد |+| نوشته شده توسط محمدحسین زنجیران در چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۶  | شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:44

قسمت 9 پدر گفت:«خب،با دقت گوش کنید ببینید چی می گم،ما الان قم هستیم و اگر همین راه رو مستقیم بریم تا سه تا چهار ساعت دیگه می رسیم به ایستگاه فضانوردی،خب سوالی هست؟.» «بابا،این ایستگاه فضانوردی حالا کجا هست که راهش طولانیه؟.» «دقیق نمی دونم،ولی اینو می دونم که نزدیکای ایستگاه فضانوردی یه مهمان پذیر وجود داره،میتونیم اونجا بمونیم.» «فکر خوبیه همسر عزیزم،اگه اونجا بتونیم بمونیم،دیگه خیلی خیلی عالی می شه.» «متشکرم که تشویقم می کنی شوهر خوبم.» «برسیم مهمان پذیر غذا هم می دن؟.» «حالا که نرسیدیم به مهمان پذیر،رسیدیم خودت متوجه می شی.» «آقا حالا اونجا تخت هم داره که روش بخوابیم؟.» «هر چی که فکر کنی داره.» «مثلا چی؟.» «مثلا تخت خواب،تلویزیون،کمد مخصوص بار ها،آشپزخونه،دستشویی،صابون،شامپو و خیلی وسایل های دیگه.» «پس خوشبحالمان است.» «آره سعید پسرم.» «بابا.» «بله!» «ما الان کجاییم؟.» «از دستگاه جدیدی که تازه خریدم بپرس!.» چمدانم را برداشتم،بازش کردم و از تویش دستگاه جدیدم را برداشتم،از دستگاهم پرسیدم:«اینجا کجاست؟،هم زیباست،هم مغازه زیاد داره و پیاده روهاش بزرگه.» «اینجا قمه و مغازه های رنگ و وارنگ داره،قم سی سال پیش،در اثر یه زلزله ی مرگبار،به کلی نابود شد و الان ساختمان های محکم ساخته شده است،قم خیلی مغازه های قشنگ داره و همینطور مناطق  گردشگری زیاد،مثل رودخونه،کوه های بلند داره،فواره داره شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : داستانسفر, نویسنده : m-zanjiran بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 11:44

به نام خدا من کی هستم؟ اسمم چیست؟ و کجا هستم؟ من یک درخت پر برگ و بزرگ هستم و انسان ها برای گردشگری می آیند زیر سایه ی من و استراحت می کنند،غذا می خورند و گوشی بازی می کنند،همه ی انسان ها از سایه ی من راضی هستند و به من حسابی آب می دهند،من در کنار رو شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 2:11

یک برنامه ی باحال.

اسم برنامه:بازی با امتیاز.

سازنده:محمدحسین زنجیران.

نوشته شده در سی شارپ  c#

توضیحات:روی هر دکمه کلیک کنید،یک عدد ظاهر می شود شما آن عدد را در جمع امتیاز ها وارد کنید،اگر منفی آمد از جمع امتیاز ها کم کنید و اگر غیر منفی آمد به جمع امتیاز ها اضافه کنید،در بخش راهنما توضیحات داده شده است.

از لینک زیر دانلود فرمایید

شیر بزرگ...
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 2:11

یک برنامه ی باحال با استفاده از سی شارپ.

نام برنامه:آموزش رنگ ها به کودکان

روی هر دکمه اگر کلیک کنید رنگ فرم عوض می شود.

لطفا لینک زیر را دانلود فرمایید.

نوشته شده در سی شارپ  #C

برنامه نویس:محمد حسین زنجیران

شیر بزرگ...
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 2:11

پنجاه سال پیش،یک جنگل خشک که توی آن هیچ حیوانی نبود یک کلبه ی درختی بود که سه نفر داخل آن زندگی می کردند و از زندگی در آن جنگل راضی نبودند،چون آنجا هیچ حیوانی پیدا نمی شد و همینطور هم آب. روزی توی آن کلبه درختی کهنه،یک نفر که از زندگی اش ناراضی بود گ شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 13:26

به نام خدا. یکی بود یکی نبود یک خانه بغل آبشار بلندی بود که هر لحظه ممکن بود سقوط کند چون آن خانه دقیقا لبه ی آبشار بود و خود خانه هم داغون و پوسیده بود. روزی پسری از کلبه آمد بیرون که اسمش کاکتوس بود،کاکتوس می خواست خودش را از بالای آبشضار پرت کند و شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 13:26

به نام خدا. روزی پسری می خواست برود خانه ی دوستش مهمانی،او داشت به این فکر می کرد که اگر بخواهد برود آنجا با چه لباسی برود؟ او حسابی توی فکر بود که الان توی خانه است چه لباسی و چه شلواری بپوشد که دوستش زنگ می زند،پسر می رود و در را باز می کند،او زیاد شیر بزرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شیر بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-zanjiran بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 13:26